فصل اول رمان شیرین

رمان عاشقانه برای عاشقان رمان

بهترین رمان های عاشقانه و جالب توسط نفس در این وبلاگ برای شما

فصل اول رمان شیرین

من ارمین پژوهش ام حدود شش هفت سال پیش همراه پسر خالم بابک ستوده برای  ادامه تحصیل به خارج از کشور اومدیم،تواین مدت دوتایی توی یه اپارتمان شیک     زندگی میکنیم،از نظر مادی وضع پدرامون خیلی خوبه.امشب بابک چندتا از دوستاشو دعوت کرده خونمون،اگر چه من اصلا حوصله ندارم.

ارمین اومدی تو اتاق خواب چیکار،بوف کور؟!!!

-بزار نیم ساعت بخوابم بعدش خودم میام.

دوهزارو پونصد ساله خوابی تمام بیت المال و بردند!حداقل این چند وقته رو بیدارباش،پاشو پاشو زشته بچه ها نارا حت میشن.

-باور کن بابک حس تو تنم نیست.

اه،اینو جلوی این دخترا نگی ها!این دخترای خارجی تمام اخبار ایران و تو تلویزیون میبینند،دیدن که تمام خانما تو ایران با حجابن،معنی و مفهوم حجابو درک نمیکنند،اینا فک کردند زنا خودشونو از ترس مردای ایرونی می پوشونند!خیال میکنند هر مرد ایرونی فتوکوپی از رستم دستانه.

-این چرتو پرتا چیه به اینا گفتی؟!!

چرتو پرت!همینارو گفتم همشون عاشق مردای ایرونین.

همین موقع یکی از دخترا در زد و اومد تو اتاق.

رز-ارمین سگ اللاگ!

بابک-ای دختر بی تربیت،ادم به بزرگترش این حرفارو میزنه،بدو برو تا زبونتو با قاشق داغ جیز نکردم!

-بابک خجالت نمیکشی این چیزا رو به اینا یاد میدی؟!

بابک-به جون تو اگه این یکی و من یادش داده باشم!

-پس این خودش یاد گرفته به من بگه سگ اخلاق؟!!

بابک- من چه میدونم،اخه میدونی این پدر سوخته ها خیلی باهوشن!حتما خودش رفته پرس وجو کرده این دوتا کلمه رو از فرهنگ نامه ی دهخدا پیدا کرده،چسبونده به هم و به تو گفته،اتفاقا چقدم بهت میاد!

-زهرمار!

بابک-حالا پاشو بریم،زشته.

شما ها برید من یه نیم ساعت چشم گرم شه میام.

بابک-بابا پاشو بریم الان اینا فک میکنند همه ی مردای ایرونی چرتی اند!

مسئله مسئله ی ملیه،پای ابروی مردای ایرونی وسطه!

رز به انگیلیسی گفت-پاشو ارمین الان که وقته خواب نیست!

بابک-خواب!ما مردای ایرونی اصلا اهل خواب نیستیم رز خانوم!مادر طول شبانه روز فقط نیم ساعت میخوابیم،بیست و سه ساعت و یه ربع یه نفس کار میکنیم!

رز-اینکه میشه بیست و سه ساعت و چهل و پنج دقیقه،بقیشو چیکار میکنید؟!

بابک-اون یه ربع تا وقتی بخواییم بریم سر فعالییتمون یه چرت میزنیم!

رزشروع کرد به خندیدن و گفت:پس چرا الان ارمین خوابیده؟!!

بابک-تو چقدر کنجکاوی دختر،همه ی اسرامون و که نمیتونیم یه شبه بهتون بگیم،این ارمین از او نمردای خطرناکه برای همین از تو ایران براش اجازه گرفتیم که میاد اینجا بیشتر بخوابه!میدونی این اگه زیاد بیدار بمونه محشر به پا میکنه،خلق و خوش درست مثل سهراب یل می مونه!

رز-سهراب یال کیه؟!

بابک-هیس اسمشو نیار،خطرناکه،اسمشم سهرابه یله نه یال!میگن ای سهراب یل چهل و هشتا زن گرفته بوده،سر همین موضوع باباش کشتش!

رز-چهل وهشتا؟!دروغ میگی!

بابک-باور نمیکنی برو تاریخچشو نگا کن تمام عقنامه هاشو چاب کردند!

رز-چون این همه زن داشته باباش کشتتش؟!

فارسی به بابک گفتم-کم دری وری به این بگو باور میکنه می ره به همه میگه ها!

بابک-خب منم همینو میخوام دیگه،تبلیغ از این بهتر نمیشه!

-حالا هی واسه اینا چاخان کن،ماها رو از بس بهمون روغن نباتی دادند اونم کپونی دماغمونو بگیرن جونمون در میاد!حالا هی تو به اینا بگو ما رستم دستانیم!

بابک-این خارجیا یه شعاری دارند،میگن اگه صد تومن پول داری نود تومنشو بزار واسه تبلیغ،بقیشو بزار واسه کار!

-تو که صد تومنشو گذاشتی واسه تبلیغ!

رز که با تعجب به ما نگاه میکرد،گفت:من از گرمای مردای ایرونی زیاد شنیدم،اما فک نمیکردم دیگه انقدر قدرتمند باشند!

بابک-ممنون رز خانوم جون،اما اینایی رو که گفتم به کسی نگوچشممون میکنند!

بعد روکرد به منو به فارسی گفت:بابا پاشو دیگه اگه یه دقیقه ی دیگه بشینیم تبلیغمون از صد تومنم میگذره ها!


نظرات شما عزیزان:

هستی
ساعت14:47---11 فروردين 1392
جالب نبود0000احتیاجی به بقیه نیست0000000:


وووو
ساعت22:47---22 آذر 1391
ببببقیش پرید؟؟؟؟؟؟؟

مریم
ساعت15:27---16 آذر 1391
سلام مرسی جیجر باحال بود پس بقیش کو

setare
ساعت17:34---10 آذر 1391
رمان های مودب پور همشون قشنگن ولی نه نصفه.اگه بقیشونذاری میام خفت میکنمممممم

ترلان
ساعت21:42---26 آبان 1391
رمان خوبیه فقط یکم تخیلیه
حتما به وبلاگ منم سر بزنید ممنون


Reyhane
ساعت20:12---17 آبان 1391
قشنگ بود

عسل
ساعت16:26---17 آبان 1391
ببخشید عسل جون شما؟

خجسته
ساعت20:51---29 شهريور 1391
kheyyyyyyliii khogsheleeee
moshtariye daemetam moadab jon
hata age nesfe bekhonam
faghat khaheshan bham berson ashegharo


سلام چلا بقیش رو نمیزارید
ساعت1:11---24 شهريور 1391


منیر
ساعت10:36---21 مرداد 1391
خداییش کجای رمان شیرین قشنگ بود.منو دوستام که هممون پشیمون شدیم از خوندنش.گندم مودب پورو البته پریچهرش از همش بهتره ولی شیرینو که ...

هلیا
ساعت20:47---16 مرداد 1391
سلام رمان خیلی قشنگی بود ولی چرا بقیشونمیذاریدنصف ونیمه که نمیشه خواهش می کنم بذارید خواهش

هلیا
ساعت20:45---16 مرداد 1391
سلام
رمان خیلی قشنگی بود ولی چرا بقیشونمیذاریدنصف ونیمه که نمیشه خواهش می کنم بذارید خواهش


tala
ساعت14:58---15 مرداد 1391
سلام رمان فوق العاده اي بود بازم ممنون از آقاي مودب پور .راستي شما هم اگه مي خوايين بقيه ي رمان و بدونين بيايين تو IDمن بازم ممنون.

مهتاب
ساعت16:54---23 خرداد 1391
سلام عالی بود چرا بقیشو نمی ذاری.ما منتظریم گلم

عسل
ساعت10:32---22 خرداد 1391
سلام چرا قسمتهای دیگه را نمیزاری بابا ما منتظریم عزیز

عسل
ساعت0:05---21 خرداد 1391
عالی بود ممنون

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:






+ نوشته شده در شنبه 16 ارديبهشت 1391برچسب:, ساعت 22:3 توسط نفس |